مـی گـویـنـد بـاران کـه بـبـارد
بـوی ِ خـاک بـلـنـد مـی شـود . .
پـس چـرا ایـنـجـا
بـاران کـه مـی بـارد
عطر خاطره ها می پیچد؟
باید بازیگر شوم ،
آرامش را بازی کنم …
باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم …
باز باید مواظب اشک هایم باشم …
باز همان تظاهر همیشگی : خوبم …
چقدر دلم هوایت را می کندحالا که دگر هوایم را نداری
نمیدانم تعبیر نگاهت خداحافظـــــ يستـــ ــ
یا انتظار؟! بی تو در این انتظار میمیرم
آنکه می رود فقط می رود ولی آنکه می ماند درد می کشد ، غصه می خورد ،
بغض می کند ، اشک می ریزد و تمام اینها روحش را به آتش می کشد
و در انتظار بازگشت کسی که هرگز باز نخواهد گشت آرام آرام
خاکستر می شود …
آری ، این است خاصیت عشق یک طرفه
یادت باشد
دلت که شکست ، سرت را بگیری بالا
تلافی نکن ، فریاد نزن ، شرمگین نباش...
حواست باشد ؛
دل شکسته ، گوشههایش تیز است.
مبادا که دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی به کینه
مبادا که فراموش کنی روزی شادیش، آرزویت بود...
صبور باش و ساکت.....
اینکه قلبم شکست به درک....
اینکه تنها شدم هم به درک...
اصلا دلمم شکست به جهنم!
ولی این منو اتش میزنه که خودمو زنده گذاشتی
تا جلوی این شکسته ها شرمنده شم...!
بعضی شب ها حال عجیبی دارم.....
یه دلتنگی
یه بغض
یه دلواپسی بزرگ
نه بخاطر اینکه تنهایم....
نه...
بخاطر اینکه بریدم
حتی از خودم....
امشب هم مثل
هر شب از اون شب هاست........
کاش میشد....
یک لحظه جایمان را با هم عوض کنیم...
شاید تو میفهمیدی چه قدر بی انصافی...
و من میفهمیدم چرا....
به سلامتی اون دختری که سردی دستاشو با گرمای بخاری
ماشین یه بچه پولدار عوض نمیکنه
به سلامتی اون پسری که وقتی یه دختر ناز خوشگل تو
خیابون میبینه سرش رو بندازه پایین بگه هرچی هم که باشی
انگشت کوچیک یه عشق خودم نمیشی.......
یکی را دوست می داشتم ولی دادگاه زندگی مارا محکوم
به جدایی کرد. می خواستم برای از دست دادنش اشک
بریزم ولی تمام اشک هایم را برای به دست آوردنش
ریخته بودم از خدا می خوام توان این را به من بدهد که
یک بار فریاد بکشم :
نامرد
یک روز یک پسر و دختر جوان دست در دست هم از خیابانی عبور میکردند
جلوی ویترین یک مغازه می ایستند
دختر:وای چه پالتوی زیبایی
پسر: عزیزم بیا بریم تو بپوش ببین دوست داری؟
وارد مغازه میشوند دختر پالتو را امتحان میکند و بعد از نیم ساعت میگه که خوشش
اومده
پسر: ببخشید قیمت این پالتو چنده؟
فروشنده:۳۶۰ هزار تومان
پسر: باشه میخرمش
دختر:آروم میگه ولی تو اینهمه پول رو از کجا میاری؟
پسر:پس اندازه ۱ساله ام هست نگران نباش
چشمان دختر از شدت خوشحالی برق میزند
دختر:ولی تو خیلی برای جمع آوری این پول زحمت کشیدی میخواستی گیتار مورد
علاقه ات رو بخری
پسر جوان رو به دختر بر میگرده و میگه:
مهم نیست عزیزم مهم اینکه با این هدیه تو را خوشحال میکنم برای خرید گیتار
میتونم ۱سال دیگه صبر کنم
بعد از خرید پالتو هردو روانه پارک شدن
پسر:عزیزم من رو دوست داری؟
دختر: آره
پسر: چقدر؟
دختر: خیلی
پسر: یعنی به غیر از من هیچکس رو دوست نداری و نداشتی؟
دختر: خوب معلومه نه
یک فالگیر به آنها نزدیک میشود رو به دختر میکند و میگویید بیا فالت رو بگیرم
دست دختر را میگیرد
فالگیر: بختت بلنده دختر زندگی خوبی داری و آینده ای درخشان عاشقی عاشق
چشمان پسر جوان از شدت خوشحالی برق میزند
فالگیر: عاشق یک پسر جوان یک پسر قدبلند با موهای مشکی و چشمان آبی
دختر ناگهان دست و پایش را گم میکند
پسر وا میرود
دختر دستهایش را از دستهای فالگیر بیرون میکشد
چشمان پسر پر از اشک میشود
رو به دختر می ایستدو میگویید :
او را میشناسم همین حالا از او یک پالتو خریدیم
دختر سرش را پایین می اندازد
پسر: تو اون پالتو را نمیخواستی فقط میخواستی او را ببینی
ما هر روز از آن مغازه عبور میکردیم و همیشه تو از آنجا چیزی میخواستی چقدر
ساده بودم نفهمیدم چرا با من اینکارو کردی چرا؟
دختر آروم از کنارش عبور کرد او حتی پالتو موردعلاقه اش را با خود نبرد
خنده ام میگیرد وقتی پس از مدت ها بی خبری
بی انکه سراغی از این دل اواره ی من بگیری
میگویی :دلم برایت تنگ است یا مرا به بازی
گرفته ای یا معنی واژه هایت را نمی دانی....
دلتنگیت ارزانی خودت
?-†?êmê§ |
صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 13 صفحه بعد